بسم الله.

توی این قسمت هر از گاهی یه مطلبی رو که میخونم یا جایی می بینم و به نظرم جالب میاد میذارم. این صفحه هم یه جورایی آرشیوش هست.

(12)

در باب کلیشه های جنسیتی:

زنان نیز می توانند مانند مردان مدیر، دانشمند، وکیل، شاعر و غیره باشند. اما در چنین مشاغلی از آن ها به عنوان « خانم مدیر »، « خانم دانشمند » یا « خانم شاعر » یاد می شود. مفهوم ضمنی این عبارات این است که واژگانی مانند «مدیر» یا «دانشمند» اصولاً بر مردان دلالت می کنند.

یک محقق را مجسم کنید. مجسم کردید؟ آیا این فرد یک زن است؟ نه؟ چون تصویر استاندارد یا کلیشه ای یک محقق، تصویر یک مرد است. این جمله را بخوانید:« محققان اغلب کار خود را بر زندگی شخصی ترجیح می دهند تا بدانجا که شوهران خود را نادیده می گیرند ». آیا واژه ی « شوهران » شما را شگفت زده نکرد؟ باز هم به این دلیل که تصویر کلیشه ای محقق تصویر یک مرد است.

یک معما: یک روز مردی از خیابان می گذشت که ناگهان متوجه شد دوستی قدیمی که سال های زیادی او را ندیده بود، با دختر کوچکی به سمت او می آید. آن ها با یکدیگر احوالپرسی کردند و دوستش گفت:« بعد از آخرین باری که تو را دیدم، با کسی که تو او را نمی شناسی ازدواج کردم. این هم دخترم است». مرد به دختر گفت:« تو درست شکل مادرت هستی». مرد از کجا این نکته را تشخیص داد؟


* تفکر نقاد، بروک نوئل مور، ترجمه اکبر سلطانی

000227



(11)

با مشاهده ی مراجعان در حالت های نامعمول آگاهی کشف کردیم که علائم روان رنجورانه یا روان تنی در آن ها اغلب به چیزی بیش از سطح زندگینامه ای روان مربوط می شود. در آغاز ممکن است متجه شویم که علائم بیماری با رویدادهای آسیب زایی که فرد در نوباوگی یا کودکی تجربه کرده است ارتباط دارد، به همان نحوی که در روان شناسی سنتی تشریح می شود. اما وقتی فرآیند ادامه پیدا می کند و تجربه ها عمیقتر می شوند متوجه می شویم که همان علائم با جنبه های خاصی از از ضربه ی تولد در ارتباط هستند. آنگاه می توان ریشه های دیگر همان مسئله را در منابع فرافردی مثل تجربه ای در زندگی قبلی، یک مضمون کهن الگویی حل نشده، یا همذات پنداری فرد با یک حیوان خاص نیز دنبال کرد.
لذا فردی که مبتلا به آسم روان زاد است نخست احتمالا یک یا چند رویداد مرتبط با خفگی مثل قرار گرفتن در موقعیت نزدیک به غرق شدن، ابتلا به سیاه سرفه، یا حمله ی دیفتری را به یاد می آورد. یک منبع عمیقتر برای همان مسئله ممکن است تجربه ی نزدیک به خفگی این فرد در مجرای تولد باشد. در سطح فرافردی، علائم آسم ممکن است در ارتباط با تجربه ی خفه شدن یا به دار آویخته شدن در زندگی قبلی یا حتی در ارتباط با عناصر آگاهی حیوانی، مثل همذات پنداری با حیوانی که یک مار بوآی پیچنده آن را خفه کرده است باشد. برای برطرف شدن کامل این نوع آسم باید با تمام تجربه های مرتبط با مسئله روبه رو شد و آن ها را حل و فصل کرد.

*ذهن هولوتراپیک، راهی به سوی جهان هولوگرافیک، استانسیلاو گروف
990810


(10)
طب سنتی ایرانی و طب سنتی چینی خیلی با هم تفاوت دارن، اما جالبه که در فلسفه خیلی به هم نزدیک هستن

بدان که ارکان جمع رکن است که آن را عنصر و اسطقس و اصل نیز نامند. و آن ها اجسامی چند، بسیطِ ( مرکب از هیولا و صورت) اولی ابدانِ انسان و غیر انسان از مولدات ( موالید ثلاث: معادن، نباتات، حیوانات، از جمله انسان) اند و ممکن نیست که قسمت کرده شوند به اجسام مختلفۀ الصور و به اجتماع و ترکیب و امتزاج آن ها، ابدان حاصل می گردند.

Qi is the very basis of universe's infinite manifestations of life, including minerals, vegtables and animals (including human beings).

* خلاصۀ الحکمۀ ص 41، حکیم سید محمد حسین عقیلی خراسانی
* Foundations of Chinese medicine, Part 1, Giovanni maciocia 
990325

(9)
بدان ای برادر که خدا چون همه ی آفریده ها را آفرید و به هر چیز هستی بخشید، آن ها را به کیفیتی مرتب ساخت و بوجود آورد شبیه به کیفیت پیدایش اعداد از واحد، بدان سان که کثرت آفریده ها گواهی از وحدت اوست و طبقه بندی و نظم و ترتیب آن ها نشانه ای از کمال حکمت او. تا گواهی باشد بر اینکه آفریده ها به همان صورت به او بستگی دارند که اعداد به واحد، که بر آن ها مقدم است و اصل و منشا اعداد است، بستگی دارد. و چون خدا از هر جهت و به هر معنی واحد حقیقی است، ممکن نیست که آفریده ها که ساخته ی اویند واحد حقیقی باشند. بلکه لازم است که واحد متکثر و دوگانه و مزدوج باشد - از آن جهت که خالق، که نخست با فعل واحد، مفعول واحدی را آفرید متحد با فعل خود که علت العلل است، در حقیقت آن مفعو، واحد حقیقی نبود بلکه در آن دوگانگی وجود داشت. و بدین جهت است که می گویند که او چیزها را دوگانه و جفت آفرید و این ثنویت را قانون آفریده ها و اصل هستی ها قرار داد.

* علم و تمدن در اسلام (فصل ریاضیات) ص155، سید حسین نصر
990110

(8)
اگر انسان ها واقعیاتی را که موسیقی ها برای تجسیم و تخیل آن ها در درون آنان نقش مهمی بازی می کند، به دست بیاورند، آیا باز نیازی به موسیقی خواهند داشت شخصی عاشق را تصور فمایید که یک دستگاه آهنگ بسیار زیبا برای تجسیم و تخیل وصال به معشوق را می شنود و لذت و دیگر هیجانات روانی مربوط به وصال را در می یابد. آیا پس از وصول عاشق به معشوق خود، باز آن لذت و هیجان و وجد را در می یابد؟ پاسخ منفی این گونه سوالات، صاحب نظران متفکر را به کوشش هرچه بیشتر در راه برقرار ساختن ارتباطات مردم با خود واقعیت و برطرف کردن ضرورت های توسط به وسایل تخیلات و تجسمات بی محتوا یا وسایل انواع تخدیر وامیدارد.

* موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی، علامه محمدتقی جعفری
981220


(7)
بدان که هر کس برای خود یک لوثیاست و هر لوثیایی ممکن است در رنج ها شموطیاس را از دست بدهد و تبدیل به سنگ گردد یا بدتر از آن برده ابلیس گردد. اما حتی اگر سنگ شوی هر کجا که باشی می توانی پادشاه بزرگ را صدا بزنی تا لطفش شامل حالت شود، بعد حتما میرانایی خواهد آمد تا شموطیاس را به تو بازگرداند. آری تنها کافی است در تاریک ترین لحظه زندگی آنجا که ناتوانی تو را احاطه کرده، رو کنی به پادشاه بزرگ و بگویی : درود بر تو ای عزت بخش مومنانی که ناتوان شده اند.

* لو30یا، امید کوره چی
981106


(6)
انسانِ نامحدود، می تواند با خدا رفیق شود و حتی گاهی پیامبر خدا گردد. البته پیامبر نشدن انسان به معنی ضرر کردن او نیست چون استفاده کردن از وحی مهم است. و این نکته مهمی است که هرکس به اندازه ی تزکیه ای که دارد می تواند از وحی استفاده کند، نه به اندازه ی سوادی که دارد! به همین دلیل معلوم نیست هرکس که قرآن را حفظ کند حتما هم از آن استفاده کند. اصل وحی، حقیقتی است در عالم غیب و هرکس به اندازه ی آزاد کردن روح از دنیای مادی، از طریق تزکیه ای که انجام می دهد، با غیب قرآن ارتباط برقرار می کند. لذا در سوره بقره فرمود:« الم. ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین»

*آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین، اصغر طاهر زاده 216
981023


(5)
انسان در ابتدا باید معارف الهیه را بیاموزد و سپس "قلبش" را متذکر آنها بکند و از این به بعد با آنها بسر برد وگرنه خالی خواهد ماند. بعد از آن که قلب متذکر معارف الهیه شد البته "ریاضت" و "تنهایی" توجه به آن حقایق را شدید می کند و هرچه بیشتر نور آن حقایق جان انسان را پر میکند.
آری "تنها بودن" خوب است اما نه برای جوانی که هنوز معارف الهی در قلب او تثبیت نشده و هنوز اسیر خیالات است. در این هنگام اگر جوان به یک غار برود باز هم "تنها" نیست چون خیالات خودش را هم با "خود" به آنجا برده است. تنها کسی میتواند در "تنهایی" با "خدا" زندگی کند که "معارف الهی" در "قلب" او تثبیت شده باشد. چنین کسی وقتی در کنار افراد هم باشد، در تنهایی خودش به سر می برد هرچند در کنار تن افراد باشد. گفت:

بود مرد تمام آنکه از تن ها نشد تنها
به تنهایی بود تنها و با تن ها بود تنها

*آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین، اصغر طاهر زاده 169
980913


(4)
و پیر راه طریقت، محی الدین، چنین گفت که وجودِ چیزهای افریده شده و عدمِ وجودِ آن ها یک چیز است. و اگر چنین نبود، بالضروره حدوث، امر جدیدی در وحدت حق که پیش از آن لازم می آمد، و این خود نقصی است، و وحدت او منزه از چنین نقصی است.

بیشتر کسانی که خداوند را می‌شناسند،  زوال وجود (فنا) و زوالِ آن زوال (بقا) را شرط وصول به معرفت حق می‌دانند و این، خطا و سهو فاحشی است. چه، معرفت حق مستلزم فرض زوال هستی یا زوال آن زوال نیست. زیرا که اشیاء هستی ندارند و آنچه که هستی ندارد نمی تواند از هست بودن زوال پیدا کند. چه زوال مستلزم اثبات هستی است، و این شرک است. پس اگر خود را بی هستی یا منقطع از بودن بدانی، آنگاه خداوند را شناخته ای و اگرنه، نه.

*سه حکیم مسلمان، سید حسین نصر207-137
980824


(3)
کشاورزان وقتی با زمین شوره زاری روبرو می شوند قصد دارند روی آن کشت نمایند باید آن را آماده سازند. پس زمین را غرقاب میکنند تا مستعد گردد. بزرگان دل نیز وقتی با زمین شوره زارِ دل روبرو شوند، پس به فکر زدودن شوره ی دل افتند و اینجاست که آسمان چشم شان طوفانی می شود و سیلاب اشک شوره ی دل را با خود می برد و قلبی مستعد کاشت بذر تحویل می دهد.

گریستن هنری است که هر کسی این هنر را ندارد و عمق نگاه افراد در این که چرا و چگونه گریه می کنند مشخص می شود. و عاشقان خداوند تبارک و تعالی دارای اشک هجران، اشک وصال، اشک معرفت، اشک شوق و اشک توبه اند.

از این روست که درود خدا بر او فرمود:
"یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع)
... وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ ...  إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ (ع) حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً "

*همان454
980816


(2)
هرگاه از مرتبه مجرد تام نفس سخن میگوییم، برایش جا و مکانی نمیتوانیم در نظر بگیریم، چرا که این مرتبه نه مادی است و نه جسمانی؛  اما بالوجدان برای نفس خود جا و مکانی میابیم.
باید گفت که نفس آدمی وسعتی دارد و نظری. به اعتبار وسعتش جا و مکان ندارد و به اعتبار نظرش مکان مند است.
از انجا که نفس خودش را در جایی احساس میکند که نظر و توجه اش به انجاست، پس نظر است که وسعت و ضیق نفس را مشخص میکند.
به عبارت دیگر نظر نفس هر کسی قبر اوست. هرچه توجه وسیعتر قبر وسیع تر؛ مگر آنکه نظر او متوجه خداوند متعال باشد که بی نهایت است و از قبر او را نجات میدهد

*همان288
980801


(1)
سعادت نفس به رسیدن به مقام صاحب امر شدن است و شقاوت آن به بازماندن از چنین درجاتی است، و راه رسیدن به این مقامات اطاعت خدای متعال است.
* انسان شناسی اسلامی، حسین میرزایی
980722